...

رفتم ...

من باید لال مونی میگرفتم، راز ها نباید فاش بشند به هر دلیلی ... راز رازه

همیشه باید لال باشم و چیزی از آشفتگی هام نگم؛

اینم حتما قسمته منه ...

پایان ؛

......

نمیدونم چطور تونستم اون کار رو بکنم ... واقعا چطور تونستم؟ هر چی که بود باید فراموشش کنم ... وقتی یه خانواده و زن و شوهر خیلی مشغولند و نمی تونن درست و حسابی فکرشون رو متمرکز کنن بهتره هرگز بچه دار نشن هرگز! فقط وقتی که دارند کنار هم عاشقانه زندگی میکنن و در آسایشند و میدونن به اندازه ای وقت دارن که یک بچه رو بزرگ کنن؛ واقعیت های تلخی هست، به هر حال هست؛  خدایا دنیایی که ساختی با آدمای(هشتاد درصدی) منفورش بدم میاد؛ انتظار داری با این وجود زندگی کردن تو این دنیا رو دوست داشته باشم ؟! ؛ چقدر نا امید کننده است که حتی یه آدم کنارت نباشه که بدون مواخذه و ایراد و تاسف بهت نگاه کنه و به حرفات گوش بده و یه ذره هر چند کم راهنماییت کنه، همش بترسی ... من مجبورم مجبورم فراموش کنم ... یادم رفت اگه رازی رو به کسی بگم به حدی پشیمون میشم که گاه ممکنه آرزوی مرگ فرد به ذهنم بیاد و البته هم برا خودم! چرا گفتم؟!  عیبی نداره؛ خدایا اگه راز هام بیش از این برملا بشه به هر دلیلی فکر نکن یه وقتی باز جلوی فکر خودکشی رو میگیرم، من طاقت فهمیدن دیگران رو از ......ادامه مطلب

دیدید سه مطلبتون رو یجا سرچ میکنید، کپیش یجا دیگه میاد؟ من اصلا خوشم نمیاد

باید مطالب وبلاگمو به دفترم منتقل کنم و پاکش کنم، ولی وقت ندارم ...

باشه تا بعد

......

با من بازی نکن!

خداجانم ... بیا ...

خودت که میدونی راه درمانم فقط خودتی ...

بیا ازین آدمات نا امیدم کردی ...

هنوز وقتش نیست ؟!

بیا فقط یادت نره من روی آبرو و سلامتیم حساسم... 

ینی....خب.... مراقبم باش دیگه ... 

......

پژوهشسرا رفتم ، بزور تو بخش ابن حیثم با دختر خانم دکتر م. (که نمیشناسمش) شرکتم دادند و دو تا تقدیر نامه ی دیگه با یه کارت هدیه بهم دادند و آقای مسول هم به تلگرامم شیوه نامه د.ن رو داد؛ فهمیدم که ایده ها می تونن برای مقاله نویسی هم باشند که عالیه و دست من خیلی باز میشه؛ تا حالا(از سال هفتم) حدود ده پونزده تا مسابقه کوچیک و بزرگ شرکت کردم و شاید فقط دو سه بار رتبه نیاوردم دلم نمیخواد تو ذوقم بخوره و رتبه نیارم چون خیلی بهش علاقه مندم؛ خدایا به تو میسپارم چیزی که تو برام صلاح بدونی بهترینه ... قبل از مزار رفتم مسجد نماز خوندم برگشتم و ... ----- خیلی آروم رفتار کردم ولی وقتی میخواستم گل بگیرم از آقاهه یه سوال پرسیدم دیدم زیاد داره جواب میده یکوچولو که مکث کرد ازش قیمت پرسیدم ولی به حرفش ادامه داد ... بهتر بود یکم صبر میکردم ... بچه میخواست توضیح بده خو ... برگشت نزدیک خونه پسره داشت به برگه پخش میکرد خانوم جلویی که نگرفت یه چی بهش گفت، با خودم گفتم من قصد ندارم بگیرم اگه بگم ممنون و رد بشم میترسم یه چی بگه و ... سریع تصمیم گرفتم سکوت کنم و رد شم، دیدم پشت سرم گفت ایییش؛ منم اعصابم خورد شد ......ادامه مطلب

یه جا خوندم آدما یا از سر عشق یا از ترس، کاری رو انجام میدن ... عاملیه که حس میکنم از دو روز پیش بهم غالبه و باعث یه چیزایی شده ببینم چی میشه ... بعدا شاید شد یچیزایی گفتم؛ ------------------------------ با این پنجاه تومنه چیکار کنم، دلم میخواد برم پیش خانم.ح ببینم چی داره بگه .... ببینم چی داره بگه ... یا برم کتاب بخرم!؟ کتاب خیلی بهتره ... شایدم هر دو تا کار رو انجام دادم؛ یا رفتم این هوا تنقلات خریدم     ......ادامه مطلب

حس میکنم می تونم خطرناک باشم؛ هر چی فکر میکنم نتیجه اش خطرناک بودنه دیگه ....! نمیدونم شاید هممون همینیم و من تازه متوجه شدم خب خیلی ترسناکه که بتونی شخصیت ینفر رو بشکافی و بشناسی و رفتار هاشو پیش بینی کنی؛ غیر اینه؟ گه ده گداری این فکر خطرناک بودن به ذهنم خطور میکنه ... ؛ ولی مهربونم ... آره ... وگرنه تا الان ن.(دوستم) رو انداخته بودم سطل آشغال بره پی کار خودش ...      ----------- اصلا بررسیش (خطرناک بودن )نکردم و حوصله ندارم بررسیش کنم، چندان مشکل ساز که نشده میزارم همینجوری بمونه ...  البته بوده که این خطرناکی بروز کنه کرده اما کم یعنی نخواستم که کسی رو بشکونم یا کاری کنم ضرر ببینه یا ... ......ادامه مطلب

آرومم و خیلی خیلی بهترم و از چهارشنبه دیگه عصبانی نشدم و قاطی نکردم

خیلی خوبه دیگه؟

......

جدیدا حتی اگه کفتر هم بیاد دیگه برام مهم نیست بنظر نمیاد اونقدر شخصیت بی ارزشی داشته باشه که با مطالبم کاری کنه ... نه تنها دوستام بلکه هر بنی بشر آشنا و نا آشنای دیگه ... بنظرم رو به بهبودی ام و آتیشه کلا خاموش شد ... بامداد با کلی استرس نشستم سر زیست و آخر سر حدود سی صفحه رو فقط رو خونی کردم، دیگه به خودم قول دادم هیچ وقت درسام رو عقب نندازم، هرگز! ......ادامه مطلب

نباید مطالب وبلاگم رو پاک کنم؛ خیلی بدردم میخورند، من تجربه های زیادی داشتم و خیلی از مشکلات رو حل کردم اما یادداشتشون نکردم! ؛ بهتره از این به بعد این کار رو بکنم تا یادم باشه و ازشون استفاده کنم؛ و در رابطه با نوشته های گهگاهیه منفی: 1- مشکلات و اشتباهات گذرا هستن پس باید به دید تجربه بهشون نگاه کنم ؛ 2- اگه به هر دلیل از خوندنشون تو وبم ناراحتم دلیلی نداره حذفشون کنم، چون بعدا بهشون نیاز دارم، فقط کافیه اگه عذابم میدن نخونمشون و زمان رو تو متن یادداشت کنم و زمان پست رو برای گذشته های دور تر بزارم ... حرف ن. که گفت باید به تصمیماتم باور داشته باشم و حرف خودم رو فراموش نمیکنم : « من عاقل ترین آدمِ دنیایِ کوچکِ اطرافمم !! » ......ادامه مطلب